سروش

ساخت وبلاگ
به وقت یکی شدن .+همه ی بود و نبودمون چی؟...(یه دست نوشته دیدم از خیلی قدیما یه رونوشت بود..میگفت چون شیر بیباک از زوزه هاچون باد نه در بند دام.-کاش دامی بود که بگیرتت برا همیشه دست و بالتو بند کنه...کاش یه قراری بود میومد غبارشو میریخت رو قلبت تا غبار گرفته بشی و دلبسته .تقصیر تو نیست که بی غبار و واضح میبینی.. بی دلهره میخوای.. بی تردید امید میبخشی و بی حرف و حدیث همدست میشی و دل میبندی.)ـ یه چمدون!(فتوکلت الی الله و هو حسبه...) + نوشته شده در شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲ ساعت 18:9 توسط راهـــی  |  سروش...
ما را در سایت سروش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raahi-e-shab بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 1:26

یلدای امسال یه جور دیگه بود نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم ؟ دلم میخواست پر کنم حافظمو از این تصویر دور هم بودن دلم میخواست یه دکمه بود ، ضبط میکردم برای تا همیشهتک تک لحظه هایی که حال خوش بود تو جمع و میپیچید صدای خنده و خوشی تو فضا ...دلم میخواست عکسای دور میز یلدا، عکس نشن که قاب بشن برن رو دیوار عکسهامون ...دلم تنگ میشه ، میدونماین افسانه ی همیشگیِ رفتن و دل کندن و دور شدنبلخره رنگ واقعیت گرفتیه رنگ عجیبی داره از هر طرف نگاه میکنی یه رنگهاز طرفی رنگ شادی ، از طرفی غم، از طرفی امید ، از طرفی ترساز طرفی دلگرمی، از طرفی دل کندن ..اینکه تمام داشته های زندگیت بشه چنتا چمدونو مابقی دلخوشیهات بشن خاطره برن تو حافظت ،سخته ، من آدم به خاطر سپردن خاطره ، تاالان این سن و این ۳۴ سال نبودم آنچنان ، چقدر یه خاطره ای مهم بوده باشه که تو ذهنم بمونهاما از اینجا ب بعد نیاز دارم به حافظم و خاطراتم ، چون دیگه یه تیکه از واجبات زنده موندنم میشن .. نگرانم ، ولی به این هم نیاز دارم که فعلا حسهامو بلاک کنم ، فقط منطقو بیارم رو ، چون انقدر بار احساسی ماجرا بالاست که بخوام یه لحظه بپردازم بهش، بدجور سیل اش میبره منو ، از طرفی میدونم هرجا که ایگنور کردم ، جای دیگه بدجور گیر ام انداخت ... اینه که نگرانم . احساس میکنم این جای زمان ، سخته . قبلش خوب بود ، بعدشم بنظرم خوب میشه .. الان برزخه برزخ ... + نوشته شده در شنبه ۲ دی ۱۴۰۲ ساعت 21:18 توسط راهـــی  |  سروش...
ما را در سایت سروش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raahi-e-shab بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 1:26